کد خبر : ۲۲۲۵۸۵ تاریخ خبر: ۱۳۹۶/۰۸/۰۸ ساعت ۰۱:۵۷

خواندن این حکایت را از دست ندهید!
اندر حکايت والي مريض احوال و مشاور حیله گر "دِز داد"

اين داستان در زمان ماضي اتفاق افتاده و دنيا همانند آن بسيار ديده و هم چون چرخ فلک خواهد چرخيد. هيچ خيانتي صورت نمي گيرد مگر اين که چشم مردم و عدالت بر روي آن بسته بماند.

 اندر حکايت والي مريض احوال و مشاور حیله گر

برگرفته از افسانه های کهن کیمیای حکمت
آورده اند:
در روزگاران قديم شهري بود به نام "دِز داد" که در کنار رودي زيبا و پر آب بنا شده بود اين شهر مردم نجيب و ثروتمندي داشت، از اين رو همواره برخي همسايگان و بيگانگان چشم طمع به اموال و مواهب الهي آن داشتند و همواره درصدد ضربه زدن و يا استفاده از منابع و ثروت هاي خداداي آن بودند، البته اين موضوع براحتي قابل انجام نبود لذا همواره ضرباتي که بر پيکر اين شهر وارد مي شد از خيانت معدود افراد ساکن در اين شهر بود. روزگاران گذشت تا سلطان آن ديار، والي مريض احوال ولي خوش سخني را براي حکمراني آن شهر فرستاد.
در اولین رو والي بر منبر رفت و با ايراد سخنرانی زيبا و ظريف دل از مردم اين شهر ربود. تا جايي که برخي کم بصيرت شيفته وي شده بودند بگونه اي که حرکات و رویدادهایی را که هرگز در اين شهرواقع نشده بود با تابوشکني انجام داد و دل بسياري را به خود معطوف داشت!

از قضا در آن زمان مردم پول هاي خود را نزد مکان هاي امني هم چون بانک هاي امروزي مي گذاردندي تا از قِبَل آن سودي عايدشان شود. چرا که کار و کسب رونق چنداني نداشت بجز کشاورزي، بهمين خاطر جوانان بيکار بسياري در گذرها پرسه مي زدندي، اسب دواني ميکردندي و از پول هاي سوددار خرج مي کردند.
والي مريض حال تمام اين مشکلات را مي دانست ولي توان بر طرف کردن آن را نداشت، لذا مشاوري براي خود برگزيد بنام "شارون" که از بد روزگار يهودي بود و بسيار حيله گر، والي هم تمام کارها را به وي سپرده بود تا بتواند مشکل اصلي مردم اين شهر که بيکاري و عدم رونق کسب و کار بود را سر و سامان بخشد. و خود روزها را در کنار رود به سرگرمي و خوشگذراني مشغول بود و شب ها در باغات به عيش و نوش!، امورات سياسي شهر را نيز به وزيرک جوان خود که هيچ تجربه اي نداشت واگذار کرد.
بدين معنا که تمام آن شهر بزرگ و آباد، به يد نامبارک "شارون" و زيرک افتاده بود که با همکاري يکديگر و حمايت والي دست به اقداماتي عوام فريبانه زدند که مردم را راضي نگهدارند.
و اين گونه شد که يک روز دزد مردم را غارت مي کرد، روز ديگر همسايه آب را مي دزديد، روز بعد مردم معترض به وضع موجود را درب دارالخلافه کتک مي زدند.

در اين آشفته بازار "شارون" مشاور اعظم والي نيز با همدستي اجانب و برخي همسايگان فرصت طلب به نام خدمت به مردم، دست به غارت دارايي هاي آن شهر زدند و شهر تبديل به آشفته بازاري شده بود که هيچ کس را ياراي  سامان دادن به آن نبود و حتي اگر عمالي از عوامل دارالخلافه اعتراض و يا انتقادي مي کرد او را عوض ميکردند و يا شريک!
در اين بل بشو جواني به نام "بهداد " که به شغل کوس چي (طبل زن خبررسان) مشغول بود پي به اوضاع وخيم و زدوبندهاي پشت پرده والي و برخي نيروهاي دارالخلافه و وزيرک و مشاور اعظم برد و شروع کرد به اعتراض و اطلاع رساني و برکوس رسوايي آن ها نواخت.
والي تمام تلاش خود را کرد تا کوس را از وي بگيرد، نتوانست، روزي عنوان کرد او کُوُس خُل است، مردم باور نکردند، لذا بارها او را به عدليه کشاند و با تمام قدرت تلاش کرد تا وي را به سياهچال دراندازد ولي خدا هرگز دست از پشتيباني اين کوس چي حق طلب برنداشت.

با فراهم آمدن شرايط قراربر این شد بهداد کوسچی پرده از اسرار والي و مشاور تو خالي بردارد.
پس از اعتراضات کوس چي و سؤالاتي که مردم از والي پرسيدند و هم همه های محافل سیاسی شهر، والي مجبور شد نمايندگان مردم را در دارالخلافه جمع کند و براي آن ها از اقدامات خود تعريف و تمجيد نمايد.
او مدام مي گفت من اين شهر را خيلي دوست دارم، چه رودخانه اي، به به عجب باغي چه بازاري و گفت از وقتي که من والي شدم کرور کرور اشرفي و سکه برايتان آورده ام آن قدر که از خزانه سلطان بيشتر است!
بهداد کوس چي پرسيد: اي والي اگر آ نقدر پول آورده اي و شغل ايجاد کرده اي چرا مردم چيزي احساس نمي کنند اين پول ها کجاست اين شغل ها کجا هستند که ما نمي بينيم و شاید فقط برای خاندان خود و همدستانت سرمایه اندوی کرده ای!.
البته والي اين مطالب متوهمانه را از روي سياهه اي که شارون مشاور برايش مهيا ساخته بود مي خواند، در حالي که خود وي نيز از اين مطالب در حيرت بود.
والي از روي سياهه مي خواند: برايتان گاوداري بزرگ ساخته ام، مزارعتان و باغهايتان را 10 برابر کرده ام، آب فراوان  آورده ام، برايتان کارخانه اي زده ام که آذرخش توليد مي کند و مي توانيد با آن خانه تان را درسیف سرد وشتا گرم کنيد و شب ها از نور آن بهره گيريد.
ديگر لازم نيست که ماهي از رودخانه بگيريد در حوضچه هاي ماهي، برايتان ماهي فراوان تولید کرده ام.
و بهترين فولاد را براي ساخت شمشیرو زره و ساختمان از رُم و قدرت خورشيد را توسط ژرمن ها برايتان مسخر نموده ام.
مردم هوشيار شده بودند و توجه بيشتري به اطراف مي کردند و متوجه بودند که چه اتفاقاتي دارد در اطرافشان به وقوع مي پيوندد.
و خبرها ی پشت پرده والي را به بهداد مي رساندند تا بر طبل رسوايي ايشان بکوبد.

لذا روزی خبر آوردند که "شارون" مشاور اعظم با همدستي والي تمام اين کارها را براي جيب مبارک و خزانه شخصي خود فرندان، دامادها وطایفه خود انجام داده است!
کارخانه آذرخش به نام داماد شارون است و دامداري و حوضچه هاي ماهي نيز بنام همين دامادند. بدين ترتيب کل داستان براي مردم روشن شد که والي با همدستي وزيرک و مشاور اعظم تمام دارايي اين مردم را بالا کشيده اند.
اين خبر به سلطان رسيد و دستور داد والي را به "اوکسين" ( پایتخت) فرستاده و تمامي وزراي ريز و درشت و مشاورانش را به دست عدالت بسپارند.
والی پس از سالها دردو مشقت از بیماری تب طوطی بمرد و به دستور قاضی عدلیه سر از تن شارون و وزیرک جدا گردید!
اين داستان در زمان ماضي اتفاق افتاده و دنيا همانند آن بسيار ديده و هم چون چرخ فلک خواهد چرخيد. هيچ خيانتي صورت نمي گيرد مگر اين که چشم مردم و عدالت بر روي آن بسته بماند.
از آن روز به بعد بهدادهاي عدالتخواه و آزاده ی بسياري همت گمارده اند و بر کوس رسوايي، خائنين و دروغگويان زده اند تا مردم را از آن چه برايشان اتفاق افتاده با خبر سازند.
اين  افسانه همواره در واقعیت نیز جلوه داشته است.

برچسب ها: کیمیای حکمت والی مریض دزداد